- ۹۷/۰۹/۲۸
- ۴ نظر
یکشنبه روز سختی بود...
خستگی کل هفتهی قبل تو تنم بود، بدن درد داشتم، تمام فکم هم از جراحی اخیر دندانم درد میکرد، تمام ساعاتی که تو آژانس بودم چشمم به ساعت بود و زمان نمیگذشت، خونه که رسیدم بهترین حس دنیا رو داشتم..نماز خواندم و خوابیدم، بدون اطلاع به همسر که رسیدم خونه، چشمامو که باز کردم ساعت یازده شب بود، بهتر بودم، با چشمان نیمه باز گوشی رو برداشتم که با حجم بالایی از تماس و پیام مواجه شدم، و این چنین شد که پس از کلی نگرانی از جانب همسر، ازم خواستن دیگه سرکار نرم و من از روز دوشنبه خانه نشین شدم باز! ( آخ که من چقدر تو خونه بودن رو دوست دارم!) درسته که غُرغُر کردم به همسر، اما خدا میدونه که چه اجبار شیرینی بود برام :))
روز دوشنبه بعد از ظهر از مسکو سفارش ترجمه داشتم، یه ترجمه با حجم بالا و زمان خیلی کم، ترجمه تمام شد با حقوقی بالاتر از یک ماه کار در آژانس!
+الحمدلله