- ۹۸/۱۲/۲۰
- ۳ نظر
مثلا الانا مناجات سحر سماواتی از بلندگوهای مسجد پخش میشد. ما زیر پتوهای راهآهن خزیده بودیم و تازه چشم هامون، گرم از خستگی و کم خوابی دو روزه شده بود که با شنید نوای لطیف انابهگونهای به چشم های پر از خواب التماس می کردیم باز شو عزیزم! وقت برای خواب کم نیست! شب آخره هااا! پتو رو می زدیم کنار و سوز سرمای وقت سحر از کنار روسریهای نیمه بازمون می دوید و به گوشت و پوستمون می رسید. از خواب بلند می شدیم، پتو می پیچیدیم دور خودمون. مناجات که جان می گرفت، داغی قطرات رو روی صورتمون حس میکردیم.
#اعتکاف
- ۹۸/۱۲/۲۰
نظر رو پست پایینتر گذاشتم....من همیشه با قالب هایی که نظراتش بالای پست هست مشکل دارم اشتباه میکنم :))