- ۹۹/۰۸/۰۹
- ۲ نظر
ده روز دیگه میشه دو سال که من و سید همسر شدیم
اینزندگی متاهلی و جور شدن با یه آدم جدید و روحیات و افکار و فرهنگش چقدر سخته..
الان دارم میگم سخته چون بحثمونشده، شاید اگه روال عادی بود و الان داشتیم از نماوا فیلم مورد علاقهمونو میدیدیم و دمنوش میخوردیم غرق در خوشبختی بودم..
اما الآن احساس عدم رضایت وجودمو سرشار کرده.. اما اگه بیاد و از دلم در بیاره و بغلم کنه دوباره میشم همون عاشق قبلی، نمیدونم چرا مرز دوست داشتن و نداشتنم انقدر باریک شده در مورد سید..
تو اوج دعوا بهش گفتم دوست دارم برم از این زندگی، در حال آشپزیام برای فردا، به گوشت غدا سویا اضافه میکنم و این دم آخری باز به فکر اقتصاد خانواده کوچیکمونم!
من چم شده؟
اعصابم خورده، فردا مهمان دارم، و من بلد نیستم چهرهمو شاد نشون بدم در این جور مواقع..
- ۹۹/۰۸/۰۹
عزیزممممممم....
واقعا زیر یه سقف بودن و ماجراهای بعدش سخته...ولی در کنارش به این فکر کن که داره روزهای زیبات میگذره....اینجوری...بدون عشق...بدون عاشقانگی.... اونوقت سعی میکنی بهتر از روزهای باهم بودن لذت ببری.... کاری که من میکنم.....