- ۹۷/۰۳/۰۳
- ۲ نظر
از اون روزی که اومدم پیشتون، همون روز که کلی نجواهای اون پسر جوان با شما را از دور نگاه میکردم و کلی صبر کردم تا نوبتم بشه، همون روز که بیاختیار از این که اینجا کجاست و چقدر آدم اطراف من هستم، بی خیال همه چی چادر مشکی رو کشیدم جلو صورتم و گذاشتم دانههای اشکم قل بخورن روش...از همون روز که کلی از خودم بهتون شکایت کردم، از همون روز که کلی درد و دل کردم و از بدیهای خودم و بدیهای که ناخواسته تو زندگیم هستند بهتون گفتم...از همون روز، دلم خیلی آرومتره.. حال ذهنم بهتره...حالِ ارادهام بهتره...حال انگیزم بهتره..
+ الحمدلله رب العالمین..
- ۹۷/۰۳/۰۳