سجی

وَاذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَتَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا

سجی

وَاذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَتَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا

ده روز دیگه میشه دو سال که من و سید همسر شدیم

 

این‌زندگی متاهلی و جور شدن با یه آدم جدید و روحیات و افکار و فرهنگش چقدر سخته..

 

الان دارم میگم سخته چون بحثمون‌شده، شاید اگه روال عادی بود و الان داشتیم از نماوا فیلم مورد علاقه‌مونو می‌دیدیم و دمنوش می‌خوردیم غرق در خوشبختی بودم..

 

اما الآن احساس عدم رضایت وجودمو سرشار کرده.. اما اگه بیاد و از دلم در بیاره و بغلم کنه دوباره میشم همون عاشق قبلی، نمی‌دونم چرا مرز دوست داشتن و نداشتنم انقدر باریک شده در مورد سید..

 

تو اوج دعوا بهش گفتم دوست دارم برم از این زندگی، در حال آشپزی‌ام برای فردا، به گوشت غدا سویا اضافه می‌کنم و این دم آخری باز به فکر اقتصاد خانواده کوچیکمونم!

 

من چم شده؟

 

اعصابم خورده، فردا مهمان دارم، و من بلد نیستم چهره‌مو شاد نشون بدم در این جور مواقع..

 

  • سجاء

نظرات  (۲)

عزیزممممممم....

واقعا زیر یه سقف بودن و ماجراهای بعدش سخته...ولی در کنارش به این فکر کن که داره روزهای زیبات میگذره....اینجوری...بدون عشق...بدون عاشقانگی.... اونوقت سعی میکنی بهتر از روزهای باهم بودن لذت ببری.... کاری که من میکنم.....

پاسخ:
می‌دونم‌مه‌سو جان چی میگی

کاملا درسته، اما همیشه فرمون همه چیز دست آدم نیست..

چقدر خوبه که یه شهر دیگه زندگی می‌کنید و از همه دورید.. نمی‌دونی چه نعمتیه!

توی یه مسائلی آره دوری خیلی خوبه...ولی آخ از دلتنگی....آخ از دلتنگی و اینکه نمیتونیم بقیه رو هر وقت میخوایم ببینیم...

پاسخ:
اگه بقیه‌ای نباشن که تو زندگی‌ها دخالت کنن
دونفر  باهم کنار میان، سخت یا آسون...

گاهی دلم میگه بورسیه بگیرم بریم روسیه، حتی تو ایران نباشم 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">