- ۹۷/۰۸/۲۰
- ۸ نظر
به نامش...
به وقت ۶ بعد از ظهرِ ۱۹امین روزِ آبان شدم همسر سیدهادی...
الحمدلله رب العالمین...
دعامون میکنین؟!
به نامش...
به وقت ۶ بعد از ظهرِ ۱۹امین روزِ آبان شدم همسر سیدهادی...
الحمدلله رب العالمین...
دعامون میکنین؟!
خدا نگذره از همهی کسانی که بهترین روزای زندگی رو به کام آدم تلخ میکنند!
#عمه
خوشبختی چی میتونه باشه؟
بیشتر از اینکه اول صبح با دستهگل و هدیهش سوپرایز بشی
و کل روز رو به تو اختصاص بده
پارکی که دوست داری
ناهاری که دوست داری
پاساژی که دوست داری
و تمام مدت هم بگه امروز روز توئه؟
+ الحمدلله رب العالمین..
+ روزای ۲۷ سالگی قطعا برام شیرینتر از ۲۶ سالگی خواهد بود، ان شاءالله...
+ راست میگن که دوست خوب نعمته..
+ هر سال روز تولدم مینوشتم :« مردم پیام و هدیه و تبریک میدهند، از تو فقط سکوت به دستم رسیده است»، اما وقتی روزای خوب کنار دوستای خوب بگذره دیگه جایی برای این شعر باقی نمیمونه..
هزاران بار تلاش کردم، نشد و نرسیدم، دعا و توکل و توسل هم ضمیمه کردم، اما باز هم نشد..
هربار خودم رو سرزنش کردم که باید دقت بیشتری میکردم در تمام مراحل، وقت بیشتری براش صرف میکردم، انرژی بیشتری میذاشتم، تلاش بیشتری میکردم..
این بار اما، آخرین تلاشم هست، آخرین فرصتم، تمام نیروی من صرف این کار خواهد شد، تمام توجهام، تمام تلاشم، از هیچ چیزی فروگذار نمیکنم.. تا دیگه نتونم خودم رو مقصر به حساب بیارم، تا پروندهی این کار برای همیشه بسته بشه..
منم و یه دنیا ترس، مثل کسی که فقط تو روزهای پرالتهابش سمت خدا رفته، و حالا نمیتونه انتظار داشته باشد که خدا فرج بزرگی رو پیش روش بذاره..احساس بیپناهی دارم..
برام دعا میکنید..؟!
+ عنوان از حزین لاهیجی
برای هزارمین بار مصاحبه رفتم..
شرکت حمل و نقل ریلی، اون سر تهران!
حقوق: وزارت کار!
انصافه این حقوقا؟
یا اینکه چون خانمم باید راضی به حقوق کم باشم..؟!
من بیکاری رو به بیگاری ترجیح میدم..!
نمیدونم تصمیمم درسته یا نه..
+آقا کارمزد برای حواله ۸۰ دلار؟؟؟؟ :/
بیست وشش سالگی برایم این گونه است؛ به غایت احساس تنهایی میکنم، در تمام روابطم..
+ یه جاهایی؛ این که بتونی چیزی نگی و حرفی نزنی همون قدر مهمه که بتونی چیزی بگی و حرفی بزنی..
+کانال من Sajaa01@
تنهایی..
تنهایی چیز بدی نیست..
فقط گاهی سخته!
سخته تا زمانی که به این باور برسیم که تمام عمر تنها خواهیم بود
نه پدر و مادر
نه خواهر و برادر
نه همسر
این تنهایی رو پر نمیکنند،
به این باور که رسیدیم
همه چیز بهتر میشه!
نشست کنارم..
انقدر با دقت منو نگاه کرد که یک تار موی سفید در شقیقهی سمت راستم پیدا کرد..
چقدر ناراحت شدم از دیدن تار موی سفید..اولین موی سفیدِ من..او همشروع کرد به شوخی: «برو رنگش کن، هر ماه هم رنگِ ریشهِ را ترمیم کن.»
آخر سر بیهوا مو را کشید و کند! گفتم حالا دو تا جاش درمیاد! چرا کندی؟ :)
مو را گرفت جلوی صورتمان، نگاهش کردیم، از محل رویش طلایی رنگ بود، در ادامه روشن تر، آخر به این نتیجه رسیدیم که دارم بور میشم :)))
#خوشبینی_یا_پیری؟
امروزم رو با صدای تلفنِ خونه بیدار شدم...
تماس از بخش گزینش بود که میخواستن با بابا صحبت کنن...
میشه دل ببندم به استخدام در یه جای خاص؟
شایدم اول کار همه چی لنگ میزد!
آخه نود درصد صحبتشون این بود که چه جوریه که پدر متولد ایران نیستن..
و شایدم منع خروج از کشور برام داشته باشه...که در این صورت ترجیحا بیخیال کار میشم و همین پروژهای کار کردن رو ادامه میدم.
توکل بر خدا..