سجی

وَاذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَتَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا

سجی

وَاذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَتَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا

من سرم بر شانه‌ات، یا تو سرت بر شانه‌ام؟ ( من سرم بر شانه‌ات !)

گاهی نمی‌دونم تو زیادی مهربونی یا من‌ نامهربونم...

این که ساعت ۲ شب بیای دیدنم، در حالی که از صبح و تا ساعت ۱۲ نیمه شب سرکار بودی، و من هم مقاومتی نکنم که نیای، ینی نامهربونم؟ یا می‌تونه دلیلش دلتنگی هم باشه؟

تا بوده خوشی‌ها و غم‌ها کنار هم بودن...

شادی جشن عروسی منم با غم نبودن خواهر کوچیکه تو عروسیم ادغام شده...

کی میدونه روزی چندبار گوشه‌ی چشمم تر می‌شه.. 


+ الحمدلله...


امشب که جناب همسر رو دیدم، سرما خورده بودن..

چقدر که صدای سرما خورده‌شونو دوست داشتم :))

یه صدای بم و مردونه‌ی سرما خورده که قربون صدقه میره خیلی جذابه :))

مخصوصا وقتی می‌خونه:

  «وقتی میخندی مثل رویایی کاش خودت میدیدی که چقدر زیبایی

موج موهاتو قایقا میفهمن حال دریاییتو عاشقا میفهمن»




+ بزرگ‌ترین تفاوت من و همسر اینه که، هرچقدر من عاشق ادبیاتم، ایشون علاقمند نیستن، حتی بزور درس ادبیات رو پاس کردن،  اما وقتی انقدر احساساتِ زنده و زلال و لطیفی دارن، واقعا چه اهمیتی داره این موضوع..؟!


+ این هفته به صورت خیلی فشرده‌ای در حال خرید وسایل بودیم، تقریبا ۷۰٪ خریدها انجام شد، حتی وسایل بزرگ و‌جاگیری مثل سرویس خواب و مبلمان، از شلخته و بهم ریخته شدن خونه‌ی خودمون که بگذریم، خونه‌ی خواهر جان و عمه جان هم از این موضوع بی‌نصیب نموندن!


+الحمدلله‌ رب العالمین


+ کانال من در تلگرام‌ Sajaa01@




به نام او...


همیشه ما دنبال کار بودیم، حالا که مشغولیاتم بیشتر شده کار دنبال ماست...

واقعا که تا بحال کسی انقدر نازمو نکشیده بود که براش کار کنم :))))

مدیر عامل آژانس دست بردار نبود، هر شرطی میذاشتم قبول می‌کرد :)))

الآنم این طور شد که؛ به جای ۸ ساعت کاری و این همه رفت و آمد تا آژانس، روزی ۴ ساعت تو خونه کار کنم، البته حقوقش یکم کمتر شد، ولی ان شاءالله که خوب خواهد بود!


+ امروز بخشی از خریدای خانه‌ی آینده رو انجام دادیم، یخچال و جاروبرقی، الآن که به چند ماه پیش فکر می‌کنم، چقدر همه چی ارزون بوده! :)


+ بازم هوا سرد شد و ریه‌ی ما هم بهم ریخت، سرما خوردگی هم که اضافه شد، چه‌شود ! :)


+ الحمدلله رب العالمین


+ کانال من در تلگرام Sajaa01@

+ هماهنگ شدن با شرایط و کار و زندگی همسر یعنی این که سانس سینما رفتن بشه ۱۲ شب :)

+ پریدخت می‌خونم براش: « آقا سید محمود جانم! تصدقت گردم! من که جان به لب شدم تا کاغذتان برسد!» می‌گه: می‌شه بگی آقا سید هادی ؟! :)


امروز تهران کأنهُ کارت پستال بود..

چه هوایی...چه هوایی...


شما هم مثل من از سرو صدای زیاد حیوانات خانگی همسایه‌ها، اونم اگه نصف شب باشه نگران میشین؟


± فالله خیر حافظا...

یکشنبه روز سختی بود...

خستگی کل هفته‌ی قبل تو تنم بود، بدن درد داشتم، تمام فکم هم از جراحی اخیر دندانم درد می‌کرد، تمام ساعاتی که تو آژانس بودم چشمم به ساعت بود و زمان نمی‌گذشت، خونه که رسیدم بهترین حس دنیا رو داشتم..نماز خواندم و خوابیدم، بدون اطلاع به همسر که رسیدم خونه، چشمامو که باز کردم ساعت یازده شب بود، بهتر بودم، با چشمان نیمه باز گوشی رو برداشتم که با حجم بالایی از تماس و پیام مواجه شدم، و این چنین شد که پس از کلی نگرانی از جانب همسر، ازم خواستن دیگه سرکار نرم و من از روز دوشنبه خانه نشین شدم باز! ( آخ که من چقدر تو خونه بودن رو دوست دارم!) درسته که غُرغُر کردم به همسر، اما خدا می‌دونه که چه اجبار شیرینی بود برام :))

روز دوشنبه بعد از ظهر از مسکو سفارش ترجمه داشتم، یه ترجمه با حجم بالا و زمان خیلی کم، ترجمه تمام شد با حقوقی بالاتر از یک ماه کار در آژانس!


+الحمدلله

اتفاق جدید زندگی من رفتن به سرِکار است!

مترجمی در یک آژانس هواپیمایی..

فعلا یه دوره‌ی آزمایشی هست که به هیچ وجه رضایت منو جلب نکرده برای ادامه‌ی این کار، دلیلش هم دوری راه ( سه ساعتم به رفت و آمد می‌گذره)، حقوق خیلی کم، کار نه چندان دلچسب اون هست که باعث میشه مدام خوابم بگیره، همسرمم دیگه شب‌ها نمی‌بینم چون باید زود بخوابم!

اعتراف می‌کنم که اتمام پس‌اندازم تنها انگیزه‌ی منِ برای کار کردن در اینجاست!!

هنوز بین بی‌پولی و تن دادن به کار نامناسب نتونستم یکی رو انتخاب کنم :)


+ امروز نوزدهم هست، ماه قبل نوزدهم شیرین و پرهیجان و پراسترسی داشتم و امروز یه نوزدهم کسالت بار و خوابالو!

+الحمدلله..

قیاس یک به یک شهر با تو آسان نیست

که بهتر از همگان است؟ بهتر از آنی ... !


#سجاد_سامانی 

+ داشتنِ تو ارزش این همه صبر رو داشت، هر روز که می‌گذره خدا رو بیشتر شکر می‌کنم به خاطرِ نعمتِ داشتنت..!

+ الحمدلله رب العالمین

+ دعامون کنین!

+ عنوان از سعدی..

این چند روزم خلاصه میشه در:

پاگشا شدم خونه‌ی خانواده‌ی همسر روز دوشنبه ۸/۲۱

پاگشا کردن خانواده‌ی همسر روز چهارشنبه‌ ۸/۲۳

امروز هم اولین روزی بود که به طور غیر رسمی رفتم خونه‌شون..

ان شاءالله دو روز دیگه میشم زن‌دایی!

تمام این هول هولی دعوت کردنا به خاطر این کوچولو بود که وقت اومدنش همه‌ی کارا رو انجام داده باشیم و قراره اسمش بشه امیر حسین...