سجی

وَاذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَتَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا

سجی

وَاذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَتَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا

+ از خوبی‌های قطع شدن مکرر اینترنت تو آژانس اینه که می‌تونی به کانال و وبلاگت برسی..

 

+ از خوبی‌های تموم شدن قرنطینه اینه که می‌تونی مهمونی بری (منظور خونه بابا و پدر همسر)

 

+ از خوبی‌های تموم شدن قرنطینه سرکار رفتن است!

 

+از خوبی‌های سرکار رفتن هر روز آشپزی نکردن است!

 

+از خوبی‌های همکار خوب، طالبی خنک مهمان شدن است!

 

:)

- دوستت دارم..

+ تا حالا یه گنجشگ که ترسیده توی دستت گرفتی؟

-نه..!

+ پس چطور بگم قلبم چطوری می‌تپه؟

-نمی‌دونم، ولی تو حتما پرواز گنجشگ رو دیدی؟

+ دیدم..

- الآن همون جوری دارم پرواز می‌کنم!

 

+ با کلی زحمت و دو روز تدارک دیدن، دیشب برای افطار مهمان داشتیم، و همه چیز خیلی خوب پیش رفت، و نگم که چقدر استرس داشتم!

 

+ از دکتر بگم! برای آندوسکوپی خیلی استرس داشتم، بیشتر به خاطر بیهوشی بود، روی تخت که خوابیدم پرسیدم چقدر طول میکشه که بیهوش بشم، پرستار گفت 7 ثانیه، صرف نظر از حس بدی که توی سرم احساس کردم، تا 12 ثانیه یادمه که شمردم و وقتی بهوش اومدم دکتر بالای سرم بود و گفت یه خبر خوب دارم برات، چیزی نیست و فقط زخم معده داری! (کلا هر چیزی جز سرطان جای تبریک داره از طرف دکترم!) / و سونوگرافی هم نشان داد که سنگ صفرا دارم و البته در مرحله اول با دارو پیش میریم و اگر نتیجه نداد جراحی..

 

+ از فردا می‌خوام روزه بگیرم، خیلی حس بدی دارم!

 

میگه

تمام این زندگی به خاطر وجود توئه..

همه چیز به خاطر توئه..

شاید لازمه که یاد بگیرم چطور دوستت داشته باشم،

همونطور که زمین ماه و دوست‌ داره،

از روی علاقه ولی از دور..

 

+ از اونجایی که حالم زیاد خوش نبود نتونستم تا چهارشنبه صبر کنم، امروز مراجعه کردم به پزشک، احتمال زخم اثنی عشر و یا مشکلات صفرا داد، و به کل از روزه گرفتن منع شدم، چهارشنبه باید برم اندوسکوپی، البته با بیهوشی هست خوشبختانه، و یه سونوگرافی کامل از هر آنچه درون شکم قرار داره !

 

+ خیلی کلافه‌ام، من و سید خیلی مشکل داریم، تقریبا دو روز خوبیم و یک هفته قهر، خسته شدم..

 آن‌قدر دلم گرفت که می‌دیدم در غیاب تو همان کوه و تپه، همان پستی و بلندی‌ها، همان درخت‌ها و جوی‌ها هستند، من هم هستم، ولی تو نیستی.

 #جلال_آل‌احمد

 

+ روال زندگی کم‌کم داره به حالت عادی برمی‌گرده، از یکشنبه باید برم سرکار، واقعا که دلم تنگ شده برای آژانس، دوست دارم و نیاز دارم یکمی از محیط خونه دور بشم، تو خونه موندن زیاد واقعا آزار دهنده‌س، از طرفی در ماه رمضان هم صبح زود بیدار شدن کار خیلی سختی هست..

 

+ امان منو دردهای معده بریده، البته طبق مطالعات خودم لوزالمعده باید باشه، چقدر بد هست که باید چند روز صبر کنم تا نوبت دکترم برسه، اذیتم و حتی نمی‌دونم روزه باید بگیرم یا برام ضرر داره، و این وضعیت تا ۴شنبه ادامه داره!

از همون بچگی 

به نظرم

مامان بودن یا خانم خونه بودن

سختترین قسمتش..

اماده کردن سحری و بیدار کردن بقیه و جمع و جور کردن آشپزخونه بود!

امسال که اولین ماه رمضانی هست که خانم خونه‌ام، روی نظرم موندم!

 

+ امضا: خانمی که خوابش میاد با آشپزخانه‌ای آشفته 

قشنگی زندگی، فقط نگاه کردن به عکسای عروسی :)

همه دخترا مثل من بازم دلشون عروسی میخواد، یا من انقدر پر توقعم:)))

+ نمی دونم چرا این جوری بارگزاری میشه عکسم!

+دسته گل قشنگم!

+ فکر می‌کنم اولبن عروسی بودم که دو تا دسته گل داشتم:) یه روز هم اون یکی رو میذارم :)


 

سلام

گاهی چقدر دلم تنگ میشه برای وبلاگ، اما بعد از ازدواج انقدر سرم شلوغه که نمی‌دونم چطور روزا شب میشه و گاهی حتی به بعضی کارام هم نمی‌رسم..

این روزا رو که تو خونه هستم، با دور کاری وقتم پر میشه، سیدم هم که از هفته‌ی آخر اسفند خونه‌نشین شدند، و ما فکرشو نمی‌کردیم که یه وقتی برسه که بتونیم انقدر کنار هم باشیم، قبلا که یه بعد از ظهر سرکار نمی‌رفتن من کلی ذوق می‌کردم، الانا هم خوبه‌ها، اما تو خونه موندن منو بداخلاق می‌کنه، گاهی عصرا می‌ریم پیاده‌روی که یکم روحیه‌م عوض بشه، قبلاترها سید بهم می‌گفت، دوست دارم چند روز خونه باشم، اصلا بیرون نریم، نه مهمونی بریم، نه مهمون بیاد، دلش یه استراحت حسابی می‌خواست که به مراد دلش رسید، هرچند که الان دلش دیگه برای کار تنگ شده :))

شایدم من چندوقت دیگه بیکار بشم، با ابن اوضاعی که آژانس‌های هواپیمایی دارند، که هرچی پیش بیاد قطعا خیر هست..

 

+ چند روز پیش‌ها سیدم بهم گفت میدونی که من از وقتی ازدواج کردیم تو نماز مغربم سوره‌ی کوثر رو می‌خونم؟ نیت کرده بودم، همسرم که فاطمه باشه منم این سوره رو بخونم، نمی‌دونه اما هنوزم از فکر این حرفش قند تو دلم آب میشه..

 

+ بی‌صحبت تو جهان نخواهم❤

 

 

حقیقتا که سه هفته ندیدن مامان و بابا داره دیونم می‌کنه..

تازه دارم درک می‌کنم خواهر کوچیکه چی می‌کشه !

بداخلاقم و بی‌حوصله و فقط دلم مامانم رو می‌خواد.

مثلا الانا مناجات سحر سماواتی از بلندگوهای مسجد پخش می‌شد. ما زیر پتوهای راه‌آهن خزیده بودیم و تازه چشم هامون، گرم از خستگی و کم خوابی دو روزه شده بود که با شنید نوای لطیف انابه‌گونه‌ای به چشم های پر از خواب التماس می کردیم باز شو عزیزم! وقت برای خواب کم نیست! شب آخره هااا! پتو رو می زدیم کنار و سوز سرمای وقت سحر از کنار روسری‌های نیمه بازمون می دوید و به گوشت و پوستمون می رسید. از خواب بلند می شدیم، پتو می پیچیدیم دور خودمون. مناجات که جان می گرفت، داغی قطرات رو روی صورتمون حس می‌کردیم.

 

 

#اعتکاف