- ۹۷/۰۳/۰۸
- ۰ نظر
میدونی
قسمت سخت و پر سوز و آهش اینجاست که
دارم غرق میشم اما، دست و پا نمیزنم..
چی شد که این همه فاصله گرفتم..؟!
تا کجا دور میشم ازت..؟!
#خدا
از اون روزی که اومدم پیشتون، همون روز که کلی نجواهای اون پسر جوان با شما را از دور نگاه میکردم و کلی صبر کردم تا نوبتم بشه، همون روز که بیاختیار از این که اینجا کجاست و چقدر آدم اطراف من هستم، بی خیال همه چی چادر مشکی رو کشیدم جلو صورتم و گذاشتم دانههای اشکم قل بخورن روش...از همون روز که کلی از خودم بهتون شکایت کردم، از همون روز که کلی درد و دل کردم و از بدیهای خودم و بدیهای که ناخواسته تو زندگیم هستند بهتون گفتم...از همون روز، دلم خیلی آرومتره.. حال ذهنم بهتره...حالِ ارادهام بهتره...حال انگیزم بهتره..
+ الحمدلله رب العالمین..
این فتنه که اندر دل تنگ است ز چیست؟
مولوی
+ میخواهم تصمیم بزرگی بگیرم، تصمیمی که نیاز به کلی تلاش و گامهای محکم و پشیمان نشدن و آهسته و پیوسته پیش رفتن دارد...برایم دعا میکنید؟!
+هرگز گمان مبر ز خیالِ تو غافلم/ گر ماندهام خموش خدا داند و دلم..
بعضی آدمها
زلالاند و شفاف مثل آب،
لطیفاند مثل نسیم،
بخشندهاند مثل باران،
بعضی آدمها
یادت میآورند که خوبی هنوز نفس میکشد در تاریکخانهی دنیا،
نور میشوند و میپاشند برلحظههای زندگیات،
و تو لبخند میزنی بر نگاهشان،
و آن لحظه برای ابد میماند در خاطرت،
قاب میگیریاش با سلولهای خاکستری مغزت،
قاب میگیری نورِ بعضی بودنها را،
تا یادت نرود که انسانی و نفس میکشی،
بعضی آدمها آنقدر پاکاند که رفتنشان غبار ندارد...
+ گفتم مگر ز رفتن غایب شوی ز چشمم؟!
آن نیستی که رفتی، آنی که در ضمیری..
دل هرچقدر که پربکشد،
زبانِ وجود هرچه لبیک بگوید،
چه فایده..!
نفس که سرکش باشد،
نفس که در بند نباشد،
نفس که یاغی باشد،
دیگر هوای دل فرقی نمیکند،
گناه و سجده کنار هم نمیگنجد..
نیستی
و این نیستنت شده سبزی برگها، نم باران، بوی خاک؛
پرکرده بهار را، لحظهها را، بودنها را؛
میدانی چند وقت است که نیستی..؟!
نه.! نمیدانی!
اما من خوب میدانم.
از آن دانستنها که پر از لحظه شماریاند..
ننوشته بودم برایت این بهار،
گذاشته بودم بیایی در گوش جانت زمزمه کنم..
نیامدی و سیل واژهها از چشمان منتظرم باز باریدند..
بسم الله الرحمن الرحیم
او گفت و من دانستم که چه می گوید؛
اما من نگفتم و هیچگاه هیچکس ندانست..
+ کانال من در تلگرام: Sajaa01@