سجی

وَاذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَتَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا

سجی

وَاذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَتَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا

مرگ بعضی وقت ها از درد دوری بهتر است

بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است

توی قرآن خوانده ام، یعقوب یادم داده است

دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است

نامه هایم چشم هایت را اذیت می کند

درد و دل کردن برای تو حضوری بهتر است..!


حامد عسگری


به نامش..

بعد از ظهر خونه تنها بودم، تلویزیونو روشن کردم طبق معمول رو همون کانال اول موند و هرچی نشون داد رو تماشا کردم:) .. خطبه های نماز جمعه رو در ادامه پخش کردن و چشمم به جمله ی « این الرجبیون » که افتاد یاد سردرگمی برای اعتکاف امسالم افتادم، آخه چرا من نباید دانشگاه خودمون برای دومین بار برم اعتکاف؟..وارد سایت دانشگاه شریف شدم و پنلم رو بررسی کردم، هرچند که میدونستم قرعه کشی 14 ام هست، ولی در کمال ناباوری برای من زده بود قطعی و قابلیت پرداخت برام فعال شده بود...خیلی خوشحال شدم، مامان هم برام خوشحال شد...خوشحال شدم که خدا هنوز به من امیدی داره، حداقل ازم بدش نمیاد و منم دعوتم:)


+لبیک ... اللهم لبیک ... لبیک لاشریک لک لبیک ...


+ پسرعمویِ شوهر عمه ام از من خواستگاری کرده، با این که ندیدمش حس خوبی بهش ندارم و ندیده پیداس که همفکر نیست و نمی تونه یار جانم باشه!!

به نامش..

هنوز گرفته ام، نمیدونم این حجم از احساسات منفی از کجا نشأت می گیره، چرا وقتی خونه ام و وقتم خالیه انقدر اذیت میشم؟ انقدر فکر و خیال می کنم؟ انقدر احساس تنهایی می کنم؟ این جور روزا بیشتر خدا رو شکر می کنم به خاطر کارم، سلامتی روح و روان من بیشتر در اینه که صبح تا بعدظهر سرکار باشم و بدون انرژی بیام خونه، هیچ وقت آزادی نداشته باشم و ربات وار زندگی کنم..!

حالا بیشتر روانشناسم رو قبول دارم، بهم گفته بود باید کار کنی و وقت خالی نداشته باشی..

تعطیلات داره تموم میشه، زندگی با برنامه شروع میشه و من از این همه حس ضعف خلاص میشم و میشم همون دختر قوی و مستقل!

ای جان به چه زنده ای؟

که جانانت نیست..


حافظ

+ امشب، شب آرزوها، آرزویت بودم؟

+ آرزوکنمت، برآورده شدن بلدی؟

زندگی

یعنی

همین چیزهای کوچکِ ساده

که تو بخندی

و من

قربان صدقه ی لحن صدایت بروم..!


هستی خانی

به نامش..


دو ماه از دفاع پایان نامه ام می گذره و من هنوز اصلاحات لازم رو اعمال نکردم! شاید یک ساعت هم وقتم رو نگیره ولی دل و دماغ نشستن پای پایان نامه رو ندارم..اصلا چه معنا داره وقتی آدم نمره ی بیست می گیره از کارش تغییراتی هم روی کارش داشته باشه..؟!:)

ولی دیگه حتمنی فردا تمومش می کنم و خودمو راحت می کنم.. بعد از اون باید برم پیش استاد داور و بعدش هم کلی کار اداری تو دانشگاه برای فارغ التحصیلی..که همه ی اینا نیاز به وقت آزادی غیر از پنج شنبه و جمعه دارند و من هم این وقت رو ندارم!!


نمیدونم چرا انقدراحساس بی قراری می کنم، این روزا حالم اصلا خوب نیست..تقریبا از اولین روز بهار همین جوری بودم.. ولی امروز رفتیم روستای وردیج..من از کوه خیلی انرژی مثبت می گیرم..حس می کنم حالم بهتره.. بعد از نماز هم کمی گریه کردم و سبک تر شدم..شاید هنوزم خوب نباشم ولی نسبت به این ده روز بهترین حال رو دارم..


+ الحمدلله رب العالمین..

گاهی دلم می خواد فریاد بزنم که من زنده ام..



+ اعتکاف ثت نام کردم، ولی قرعه کشی داره..! جای دیگه ثبت نام نمی کنم، اگه خدا بخواد دعوتم کنه همین جا جور میشه..



چه شب‌ها

بی‌ثمر

تا صبح

بیداری

و او

هرگز نمی‌داند

چه احوال بدی داری...


 سعید خاکساری


حیف نیست 

بهار

از سر اتفاق بغلتد در دستم 

آن وقت تو نباشی؟


شمس لنگرودی

یکی از اهداف امسالم ادامه دادن ترجمه های شعره..

با پشتکار و مداومت باید انجام بدم!

تو یه انتشارات خوب هم چاپ خواهم کرد ان شاالله..

فقط باید برنامه ریزیم دقیق تر باشه!

می تونم ..!

محبوب من!
تمام چیزی که
ذهنم را مشغول کرده این است
که حال تو و حال "چشمهایت"
خوب باشد ..


نزار قبانی